زمان جاری : شنبه 29 اردیبهشت 1403 - 7:02 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 933
نویسنده پیام
neda1010 آفلاین


ارسال‌ها : 7
عضویت: 8 /2 /1392

تشکر شده : 1
زایشگاه
می خواستم در زایشگاه عمومی به دنیا بیایم پدر بزرگم به مادرم گفت : فقط بیمارستان خصوصی مادرم گفت : چرا؟ پدر بزرگم گفت : مردم چه می گویند؟ می خواستم به مدرسه سر کوچه ی مان بروم مادرم گفت : فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت : چرا؟ مادرم گفت: مردم چه می گویند؟ به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت : فقط ریاضی! گفتم : چرا؟ پدرم گفت : مردم چه می گویند؟ با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت : مگر من بمیرم! گفتم: چرا؟ خواهرم گفت : مردم چه می گویند؟ می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم پدر و مادرم گفتند : مگر از روی نعش ما رد شوی !!! گفتم : چرا؟ گفتند : مردم چه می گویند؟ می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم مادرم گفت : وای بر من! گفتم : چرا؟ گفت : مردم چه می گویند؟ می خواستم اولین مهمانی بعد از عروسیمان ساده باشد و صمیمی همسرم گفت : شکست به همین زودی؟! گفتم : چرا؟ گفت : مردم چه می گویند؟ می خواستم یک ماشین مدل پایین در حد وسعم بخرم زنم گفت : خدا مرگم دهد ! گفتم : چرا؟ گفت : مردم چه می گویند؟ بچه ام در زایشگاه عمومی می خواست به دنیا بیاید پدرم گفت : فقط بیمارستان خصوصی ! گفتم : چرا؟ گفت : مردم چه می گویند؟ مردم بر سر قبرم بحث شد پسرم گفت : پایین قبرستان ! زنم جیغ کشید دخترم گفت : چه شده؟ زنم گفت : مردم چه می گویند؟ برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت خواهرم اشک ریخت و گفت : مردم چه می گویند؟ از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند اما برادرم گفت : مردم چه می گویند؟ خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست : مردم چه می گویند؟ مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم لحظه ای نگران من نیستند

چهارشنبه 11 اردیبهشت 1392 - 23:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

theme designed for MyBB | RTL by MyBBIran.com